آساره



این روزها از اینکه از آدمها دورتر هستم آرامش بیشتری دارم 

تجربه حرف ها و رفتارهایی که دلیلی برایشان پیدا نمیکنم باعث میشود فاصله بیشتری بگیرم 

اینکه از شنیدن ادعای انسانیت و خوب بودن و با مرام بودن فاصله بگیرم تصمیم درستی بنظر میرسد 

من هیچوقت آنقدرها هم نمیتوانستم به آدمها نزدیک بشوم 

انگار که یک حباب بزرگ نامرئی دورم درست کرده باشم و اندازه اش برای کوچک تر شدن و در نتیجه نزدیک تر شدن به من بسته به رفتار و لحن بیان و مهر طرف مقابلم باشد 

قطعا این وابستگی به خود من هم وصل شده 

حتی خیلی وقت ها نداشته های خودم شدم 

شاید خیلی چیز ها برایم مهم نباشد اما مهم نبودن به معنی فراموش کردن نیست 

حالا این را بگذارند پای دلنازکی حساسیت ناز داشتن و یا هرچه که دوست دارند این قسمت قضیه اصلا مهم نیست 

مثلا یک بار یکی از بچه های کلاس بخاطر اینکه جواب یک سوال را چون آن جلسه استاد لسانی گفته بود و توی جزوه نبود و از قضا من هم که غایب بودم ننوشته بودم و در نتیچه به او تقلبی ازین بابت نرسیده بود توی چشم هایم نگاه کرد و گفت: "ازت متنفرم" فقط دلم سوخت که چرا ازین بابت آگاهش نکردم که من را بسیار خوشحال کرد چون آدمی با آن تیپ شخصیت همان بهتر که از من متنفر باشد من اعصاب و روان آرام تری داشتم اگر زودتر متنفر میشد

القصه من سکوت کردم و به این فکر میکردم چه پک کاملی از گستاخی و وقاحت و بیشعوری و پررویی و اینکه اصلا  چقدر خوب که دیگر تا عمر دارد و این کره خاکی به دور هور در گردش باشد فکرش هم برای تقلب به سمت من خطور نمیکند و چه بهتر که این رابطه دوستی همینجای کار به یک هم اتاقی بودن تنزل پیدا کرد و آن هم آنقدر سرد ادامه میدهم که برود که برود و دیگر پشت سرش را هم نگاه نکند 

باری میگویند شما را کتاب ها و آدمهایی که با آنها در ارتباطید تغییر میدهند 

نتیجه اخلاقی اینکه از بیشعور جماعت تا میتونید فاصله بگیرید و از شرش به دورترین نقطه ممکن فرار کنید !!


بعد از بیشتر از یک سال کامپیوترمو روشن میکنم و میرم تو فولدرم 

هیچوقت فکر نمیکردم یه آهنگ بتونه این حجم از خاطره هارو تو وجودم بیدار کنه 

انگار دقیقا منو برداشتن گذاشتن ۶ سال پیش همین زمانا 

انگار زمان تو کسری از ثانیه برگرده انگار نشسته باشم تو همون لحظه ها 

عکسا صدا ها آهنگا حتی پس زمینه کامپیوترم 

به همه اتفاقایی که نباید میفتاد و افتاد فکر میکنم به تغییرایی که درست زمانی اتفاق افتاد که نباید میفتاد به همه کسایی که با حرفا و رفتاراشون تمام سالهای نوجوونی منو عوض کردن خیلی بد دقیقا تو بدترین زمانی که ممکن بود اتفاق بیفته به تغییرایی که تو وجودم اتفاق افتاد به شکستنا به اشک ها به آدما فکر میکنم و انگار چیزی بیشتر ازین نمیتونه روح منو شکنجه بده اما وایسادم جلوشو دارم ادامه میدم همه اون سالها با سرعت از جلوی چشمم رد میشه حالا به داشته هام فکر میکنم 

به تو . 

اگه همه اون اتفاقا باید میفتاد تا من تورو داشته باشم من بازم حاضرم همشو بجون بخرم تا تو توی زندگی من باز هم اتفاق بیفتی 

شاید هیچکس جز تو نمیتونست اون منو بلند کنه و تغییر بده و کمک کنه باز جوونه بزنم و رشد کنم 

حالا این منم درسته اون چیزایی که میخواستم اتفاق نیفتاد اما حالا بیشتر خودمم و این بیشتر از هرچیزی برام ارزش داره حالا قوی ترم حالا محکم تر ایستادم جلوی همه چی 

حالا از همه اون کسایی که بهم آسیب میزدن فاصله گرفتم 

فراموش کردم 

دیگه به عقب نگاه نمیکنم

تو با بودنت بهم فهموندی همه اون اتفاقا باید میفتاد .


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

یادآوری.... دانلود فایل های کمیاب مطالب اینترنتی مشاوره حقوقي talatales دانلود سرا kavirgostareh فایل اکی مرجع فروش و خرید انواع پایان نامه ، تحقیق ، مقاله ، پروژه ، ترجمه ، پاورپوینت ، انواع طرح های کسب و کار و ... فروشگاه اینترنتی سما طب کانون فرهنگی هنری مسجد حاج غلام اشکذر